سیاه بد ترکیب ...

ساخت وبلاگ

وقتي به دنيا آمدم، هيچ كس خوشحال نشد؛ اصلا زيبا نبودم، نه قيافه داشتم، نه صدا!

هيچ كس دوستم نداشت؛ مي گفتند: شگون ندارد، سياه بد تركيب!

حتي تاريخ تولدم را هم به ياد ندارند. ناراحت مي شدم وقتي مي گفتند: چندش آور!

انگار يادشان رفته بود در تاريخشان نقش داشته ام و اگر نبودم، ميت روي دستشان مي ماند!

قبول دارم كه اجدادم دست و دهانشان كج بود و هميشه هم خوش خبر نبودند؛ اما من چه گناهي دارم كه بايد به پاي آن ها بسوزم؟!

تاوان سنگين اشتباهات آن ها را كه، نبايد از حلقوم من بيرون بكشند!

خسته شدم؛ از همان موقع كه فهميدند نسبتي با آن ها دارم، شب ها مرا با خود همراهي مي كردند؛ همه چيز با من به پايان مي رسيد، جز خودم!!

وقتي بچه ها خواب نمي رفتند، پاي من به ميان مي آمد و در همه ي قصه هاي شبانه شان حضور داشتم؛ همه ي قصه هايي كه با هزار بالا و پايين رفتن و با همه ي مشقت هايي كه براي بال بال زدن تحمل مي كردم، دروغ از آب در مي آمدند و من هم به خانه نمي رسيدم!

بالاخره يك نفر پيدا شد و از من دفاع كرد؛ منظورم همان كسي است كه گفت: " اگه يه روز بري و بري و بري و به خونه تون نرسي، اون وقته كه مي فهمي كلاغ قصه ها  چي مي كشه "!

!همین و دیگر هیچ...
ما را در سایت !همین و دیگر هیچ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paopara بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 18 شهريور 1395 ساعت: 11:42